به نام خدا. سلاااام. امیدوارم حالتون خوب باشه. من که عالی ام. برای شروع به نظرم لازمه که خودمو معرفی کنم خدمتتون.

صبح سی امین روز بهمن ماه سال 1373 در خانواده ای مذهبی در اصفهان چشم به جهان گشودم. اسممو گذاشتن علی چون روز تولدم با روز ضربت خوردن حضرت علی (ع) یکی شده بود. همه میگن خیلی بامزه، دوس داشتنی، شیطون و تپل بودی و خلاصه همه عاشقت بودن. تا سه سالگی اصفهان بودیم و بعدش برای دکتری خوندن پدرم عازم تهران شدیم و من اونجا مهد کودک (الفبا رو اینجا یاد گرفتم) و پیش دبستانی و سال اول و دوم دبستانو در دبستان رشاد اکباتان گذروندم. یادمه اونجا هم خیلی دوسم داشتن و مخصوصا عاشق لهجه اصفهانیم بودن.

با تموم شدن درس پدرم، با کلی خاطره خوب از تهران به اصفهان برگشتیم و پدرم عضو هیات علمی دانشگاه صنعتی اصفهان در رشته برق شد که همیشه به وجودش افتخار میکنم. مادرم هم دبیر فیزیک دبیرستان بود و هست و هر چی دارم از اونه. از سوم دبستان تا پیش دانشگاهی به ترتیب تو دبستان و راهنمایی و دبیرستان سادات تحصیل کردم و یه ساداتی اصیلم. بخوام از خاطرات سادات بگم واقعا خودش یه کتاب میشه و اینجا جاش نیست؛ ولی واقعا دوران خوبی بود و خیلی از رفقای صمیمیمو از اون زمان پیدا کردم. ویژگی بازر من این بود که دوس داشتم تو همه ابعاد زندگی پیشرفت کنم. از درس گرفته تا ورزش و هنر و کلی چیز دیگه. رشته من در دبیرستان ریاضی فیزیک بود و خیلی علاقه داشتم بش.

رسیدیم به سال کنکور و از اونجایی که من به شدت شیطون و بازیگوش بودم همه حرص میخوردن که چرا درس نمیخونم. مدرسه به من گفت که ما ازت انتظار رتبه دو رقمی داریم و ناامیدمون نکن. عید سال کنکور مچ پام تو مدرسه شکست و همه خوشحال شدن که دیگه مجبورم بشینم سر درسم. همینم شد و من یکم به درسم رسیدم و کنکور سال 92 گذشت و من رتبه م شد 888. انتظار بیشتری از خودم داشتم ولی اونقدم ناراضی نبودم. حالا جالبیش این بود که موقع اعلام نتایح من مشهد بودم و ترممون هم با تولد امام رضا (ع) شروع شد.

تو مدت زمان بین کنکور و اعلام نتایجش من خیلی تحقیق کردم راجع به رشته های مختلف و نهایتا رسیدم به رشته جذاب مهندسی شیمی و تصمیمم بر این شد که یه بار دیگه اصفهانو ترک کنم و عازم تهران شم. خداروشکر در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شدم و فصل جدید زندگیم شروع شد. طبیعتا خیلی ذوق داشتم از این که اومدم تو بهترین دانشگاه کشور ولی همون ترم یک و دو چنان سخت گرفتن بهمون که کلا دیگه ذوقمون کور شد. رشته مونم خدایی خیلی سخت بود.

از خاطرات پرشمار تهران و شریف هم بگذریم. رسیدم به ترم 9 یعنی ترم آخر کارشناسی. حالا چرا 9؟ چون اونجا اینقد سخت میگیرن که اکثر بچه ها 9 ترمه میشن. خلاصه لیسانس تموم شد و من واسه کنکور ارشد مهندسی شیمی ثبت نام کردم و طبق معمول نخوندم (ولی شما بخونین) تا یهو دیدم وای کلا دو ماه و نیم وقت مونده باید بجنبم. از اواخر بهمن 96 شروع کردم واسه ارشد خوندن و طی این دو ماه و نیم خودمو رسوندم. البته ناگفته نماند که عید و بعدشو رفتم دبیرستان سادات و در کنار بچه های کنکوری درس خوندم (تقریبا روزی ده ساعت) وگرنه به تنهایی خیلی سخت میشد از پسش براومد. کلا ولی این روشمو توصیه نمیکنم.

7 اردیبهشت 97 رسید و کنکور ارشدو هم دادیم رفت. خودم فکر میکردم حدود صد اینا بشه رتبه م. موعد اعلام نتایج رسید و دیدم رتبه م شده 22 و خیلی خوشحال شدم. قصد داشتم ارشدمو تو یه دانشگاه دیگه مثلا تهران تجربه کنم ولی بازم بعد تحقیقاتی که انجام دادم انتخابم گرایش پلیمر بود که تهران نداشت و من همون شریف لعنتی دوس داشتنی موندگار شدم. 

الان که این مطلبو مینویسم آخرین روزای ترم سه ارشدمو سپری میکنم و حقیقتا دلم واسه کل این 20 سال تنگ شده. شاید باورتون نشه ولی از این که چند روز دیگه باید آخرین امتحان تحصیلی زندگیمو بدم حس دوگانه دارم و هم خوشحالم و هم ناراحت. میدونم درس و امتحان سخته و چیز جذابی نیس و کلی اذیت شدین. ولی همه تون یه روزی دلتنگ همین روزای سخت میشین.

راستی من دو تا دادش کوچیکتر دارم که اولی متولد 80ه و دانشجوی ترم یک روان شناسی دانشگاه اصفهانه و دومی هم متولد 95ه و چند روز دیگه سه سالش میشه. ببخشید که سرتونو درد آوردم ولی خیلی تلاش کردم که مختصر و مفید باشه. امیدوارم مطالبم در ادامه این مسیر برای شما مفید باشه و بتونم تو مسیر موفقیتتون نقش کوچیکی داشته باشم. موفق و شاد و پیروز باشید. یاعلی heart

عکس کودکیمعکس کنونیم

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تبلیغات پیامکی لاله های روشن شهیدغلی اکبرالماسی هر چی کی بخوای هس Ramon گردشگران 29drama هیپنوتیزم تقویت حافظه گروه صنعتی پویا صنعت مبدل